لمس بودنت مبارک
هر سال توی اولین فصل بهاری حال عجیبی دارم. اصلا انگار همه چیز عجیب غریب... مثلا این که ماه شب ۱۴ تو شب ۳۰ام در اومده، خورشید انگار یه جور دیگه نگاه میکنه. یه نگاه مهربون و نافذ انقدر خوب نگاه میکنه که آفتابگردونا همشون با هم خیره شدن بهش حتی پلکم نمی زنند. عجب روز قشنگی، منم تو دلم غوغاست. آسمون انگار میخواد یه چیزی بگه آخه دستش و باز کرده و متواضعانه همه چیز و زیر بال وپرش گرفته مدام لبخند میزنه. تو اون همه شادی و زیبایی و مهربونی فرشته ها یه شاخه گل از سرزمینشون میارن و می سپارنش به دسته زمین. حالا اون شاخه گل سالهاست که این جاست. روی زمین بزرگ شده و با وجودش شادی و به ارمغان آورده و شده بهترین من ، صمیمی ترین من. امروز هفدهمین بهار زندگی اش و دوباره همه چیز حس عجیبی داره مثل حال قشنگ دل من. دل که کوچیکه اما لبریز از شادی. شادی هایی که با تمام وجود تقدیم به بهترین ام میکنم.
آنی عزیزم بهاری شدنت مبارک
از اعماق وجودم صمیمانه برات بهترین ها رو آرزومند ام . امیدوارم که همیشه موفق باشی و از زندگی قشنگت لذت ببری