آریان و دوستی(از زبون آنا)
به نام خدا
با سلام به همه دوستان
تولد بلاگ آنی و زهرا مبارک باشه ... و...بله ...زهرای عزیز لطف کرد و اولین پست و گذاشت...دستش درد نکنه...و حالا من و مجبور به نوشتن سرگذشت از زبون خودم کرد...
حالا سرگذشت آنی:
ماجرا بر می گرده به همون سال اومدن اولین آلبوم آریان به بازار...اولین آلبوم آریان و خواهر بزرگم گرفت...تو ماشین یا تو ضبط صوت خونه می ذاشتیم و گوش میدادیم...اما آهنگاشونو دوست داشتم.حفظشون کردم.البته من از همون بچگی عادت داشتم هرچیزی که از تلویزیون پخش می شد یا هرچی میشنیدم و سریع یاد بگیرم...تا اینکه آلبوم دوم آریان اومد...و اما عشق...یادمه قبل از عید گرفته بودیمش...همش هم تو ماشین گوش می دادیم...از آهنگای آلبوم دوم بیشتر خوشم اومد...همش و حفظ بودم...تا اینکه تعطیلات عید و ترکوندیم و رفتیم اصفهان و بعدشم شیرازو بعدشم چند شهر دیگه ... اول رفتیم تخت جمشید ... وای که چقدر قشنگ بودتا شب اونجا بودیم...وقتی که از اونجا اومدیم بیرون و رفتیم رسیدیم شیراز من همینطور تو کف این تخت جمشید بودم...تا اینکه رسیدیم به شیراز به یه پارک...من خیلی گرسنه بودم و رفتیم از دکه یه چیزی بخریم بخوریم که اونجا آهنگ آریان و گذاشته بود و رو آهنگ ایران بود اون قسمت که میگه(چهل ستون و تخت جمشید) منم رو به مامانم که ااا...مامان مامان گفت تخت جمشید...همونجایی که الان بودیم...اااا...به این ترتیب بود که کل خونواده به من خندیدن و اونجا بود که من بیشتر آهنگای آریان و گوش میدادم و از اون لحظه به بعد یه آریانی شدم...
و اما ماجرای اومدن به فضای مجازی هم به طور اتفاقی تو یه سایت سرچ زدم آریان باند که برای یه صفحه باز کرد و منم یکی رو زدم و کاملا اتفاقی به گروپ خدابیامرز اومدم...از اونجا بود که با بچه ها آشنا شدم و با سایت آریان فوریو...دوم راهنمایی بودم خودتون حساب کنید!!!!
دوستی با زهرا
و اما با زهرا هم کاملا اتفاقی دوست شدم... من که پایه ثابت فوریو شده بودم یه روز فقط من و زهرا آنلاین بودیم که داشتیم تعارف تیکه پاره هم می کردیم که زهرا برام پیغام خصوصی داد و شمارمو خواست و شمارشو داد...اما این بچه انقدر آریانی بود که من تاحالا تو عمرم ندیده بودم...اس ام اس می داد آنی من آریان می خوام...من آریان می خوام...منم کلی تعجب و بعد از چند مدت تونستم صدای نازشو بشنوم...وای که چقدر صداش گرمو صمیمی بود...از اون لحظه به بعد ما شدیم دوستای صمیمی که بدون رو دربایستی می گم که زهرا بهترینه...تو عمرم دوست به این خوبی نداشتم...خیلی دوست دارم زهرای عزیزم...
* * *
خوب این بود ماجرا که براتون گذاشتم...میام بازم آپ می کنم...اینم بگم که این بلاگ فقط آریانی نیست...چون یک نواختی رو دوست ندارم...گرچه آریان هیچ وقت یکنواخت نبوده و نخواهد بود...
عید غدیر هم بر شما مبارک باد.......
با آرزوی بهترینها برای شما...
تا بعد...
خیر پیش...