....
شاید دیگه حرفی برای گفتن ندارم
شاید بی معرفت شدم
شاید انقد به چیزای جدید مشغول شدم که...!!!!
شاید زندگیم تغییر کرده که حتی فرصت ندارم یا بهتر بگم حوصله ندارم بیام اینجا کلبه رو به روز کنم
اما با این حال هر اتفاقی افتاده هر مسئله ای پیش اومده من هنوز دوستتون دارم دوستای خوب قدیمی من. گاهی گریه میکنم به خاطر روزایی که داشتیم با هم ، خاطره هایی که ساختیم ، شادی هامون ، غم هامون که باعث میشد پیشتون درد دل کنم ذوق کنم از همشون بگمو بگم که یا سبک شم یا به اینکه دوستایی دارم که شریک شادیهام باشن به خودم ببالم... به اینکه تو زندگیم شما ها رو دارم افتخار کنم. هنوزم یادمه همه خوبی هاتون تا عمر دارم به یاد دارم. زندگی که من تو نت داشتم دوستایی که من اینجا دارم دنیای حقیقی رو به من نشون داده.این محیط مجازی زندگی منو کولاک کرده. این محیط مجازی واقعیت ها ررو به من نشون داد.تجربه هایی به من داد که هیچ وقت نمیتونم با جسمم به طور فیزیکی درکش کنم
دلم برای تک تک تولدامون تنگ شده، دلم برای تک تک تون تنگ شده
دوست دارم داد بزنم تا صدامو همه همه تون بشنوین باز دور هم جم بشیم باز هم کلام بشیم باز ...
آه که خیلی دلم گرفته. افسوس که من خیلی بزرگتر شدم و خیلی از لحظه ها رو از دست دادم اما باز هم امید دارم
نمیدونم چرا درد دلم باز شد ... خواستم بیامو به کلبه قشنگمون سر بزنم یه کم آب و جاروش کنم آنی و صدا کنم بیا عزیز دلم بیا باز با هم یه دسی به کلبه بکشیم پر از گردو و غبار شده.شما رو صدا بزنم ، خالم ، مامان بزرگم همه آبجی هام همه دوستام . و امروز که تولد الهام جونم یا بهتر بگم مامان بزرگمه رو با هم دیگه جشن بگیریم... تولد 24سالگیت مبارک مامان بزرگ دوست داشتنی من