20دی ماه 1387

اولین قرار رو  با یه آریانی داشتم، بار اولی بود که قرار بود یه آریانی ها رو ببینم. طبیعتا خیلی خوش حال بودم ساعت 11 کلاسم تموم میشد.

استرس داشتم ، هوا فوق العاده سرد بود، بالاخره ساعت 11 شد. بیرون از مدرسه باهاش قرار داشتم. وقتی رفتم از مدرسه بیرون یه دختری با یه لبخند ملیح اونجا بود بهش لبخند زدم و از کنارش رد شدم. شک کردم. خدایا خودش؟؟!! برم جلو؟؟!! برگشتم طرفش دوباره به هم لبخند زدیم...

-سلام شما الهه ای؟؟؟

-سلام این کیف سورمه ای دیگه؟؟(آخه قرار بود من با یه کیف سورمه ای برم که همو بشناسیم)

...

 1ساعت تمام تو ایستگاه اتوبوس نزدیک  مدرسه نشستیم و حرف زدیم هر دومون ام داشتیم میلرزیدیم حداقل نرفتیم توی کافی شاپ. از همه جا گفتیم و گفتیم اگه مامانم زنگ نمیزد و دوستم عجله ای نداشت(آخه یه پروژه داشتیم که باید انجام میدادیم و وقت کمی داشتیم دوستم ام قرار بود بیاد خونه ما)بیشتر از اینا تو اون ایستگاه بودیم

 روز خیلی خوبی بود. با دیدن الهه کلی انررژی گرفته بودم. تا شب با دوستم سر پوژه بودیم و روش کار میکردیم. خیلی خسته بودیم. اون رفت خونه شون و من ام گفتم برم نت یه چرخی بزنم و کامنتم و چک کنم و از این جور کارا...

کانکت شدم

رفتم تو پیج 360 ام

چی شده؟؟؟؟

چرا دلم شور میزنه؟؟؟

چرا عکس همه پیج ها نینف ؟؟

وای خدا......

حتی میترسیدم بلست و بلاگ ها رو بخونم

رفتم رو 360 سوگند

جرات کردم . خوندم

اما گفتم شاید شاید شاید....

شاید اشتباه خوندم

اما نه حرف تموم آریانی ها همین بود خدایا آریان بدون نینف غیر ممکنه  نه ه ه ه ه ه  ه ه ه  ه

آخه چطور ممکنه نینف آریان و آریانی رو تنها گذاشته باشه

ali va ninef dar foroodgah

بلست علی این بود

"1,2,3,4,5,6,7,8,-,10,11,…"

گریه ام گرفته بود

گریه میکردم و گریه میکردم

به چند تا از بچه های آریانی اس ام اس دادم و از شدت فشاری که روم بود به 1نفرشون زنگیدم

اونم باورش نمیشد

انگار بهش شک وارد کردم

حالم خیلی خیلی بد بود

رفتم خواهرم و بیدار کردم گریه میکردم و میگفتم نینف رفت نینف.....اون که اصلا نفهمید من چی دارم میگم مست خواب بود

سعی میکردم مامان بابام نفهمند

بالشمو گذاشتم رو صورتم که کسی صدامو نشنوه انقدر گریه کردم تا خوابم برد

روزهای خیلی بدی بود نمیتونستم کنار بیام نه میتونستم درس بخونم نه چیز بخورم نه کارامو کنم

تازه فهمیده بودم که نینف رو خیلی دوست دارم انقدر که دیگه دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتم

 تا وقتی نینف یه پیج ساخت تا با ما در تماس باشه  کم کم آروم شدم

همه غمگین بودن هیچ کس حالش خوب نبود ولی از اونجایی که ما آریانی بودیم و هستیم و آریان به ما امیدوار بودن رو یاد داده بود امید داشتیم به بازگشت نینف به اینکه دوباره آریان رو ۹نفر کنار هم می بینیم ما امید داشتیم که مرد شماره ۹ برمیگرده

نینف عزیز برات هر جا هستی آرزوی موفقیت داریم و از خدا می خوایم خیلی زود این روزا بگذره و تو برگردی دوباره کناره آریان باشی و تا همیشه صدای آریان رو به اوج بی نهایت برسونی